جدول جو
جدول جو

معنی نیمه زبان - جستجوی لغت در جدول جو

نیمه زبان
(مَ / مِ زَ)
آنکه بعض حروف را به جای بعض دیگر آرد چون لام به جای راء و دال به جای گاف و تاء به جای کاف. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(زَ)
کنایه از کم گو و شخصی که از حیا و ادب یا از صلابت و مهابت مخاطب سخن نتواند گفت. (آنندراج). کسی که از خجالت و شرمساری یا حماقت یا جهتی دیگر نمی تواند سخن گوید و حرف زند. (ناظم الاطباء) :
گرچه روی سخن امروز سراسر با ماست
ما ز کم حوصلگی نیم زبانیم همه.
باقر کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
نیم نان. رجوع به نیم نان شود
لغت نامه دهخدا
(یَهْ زَ)
سیاه زبان. بدزبان. عیبگو، کسی که دعای بد او اثر کند. (غیاث اللغات). شخصی که زیر زبانش سخت سیاه باشد و نفرین او تأثیر داشته باشد و او را سق سیاه نیز گویند. (آنندراج) :
پیک بشارتی شد و اشک سفید پی
سهم سعادت آمده آه سیه زبان.
میرالهی (از آنندراج).
- سیه شدن زبان، از کار افتادن زبان به سبب پر گفتن. (آنندراج) :
فقیه اگرچه سیه شد زبانش از تکرار
نیافت مسئله چون کلک تنگ شق ز کتاب.
طغرا (از آنندراج).
، سق سیاه شدن:
حذر از تیره روزی باید ای اهل سخن کردن
زبان چون شد سیه ویران کند شهری بنفرینی.
محسن تأثیر (از آنندراج).
رجوع به سیاه زبان شود
لغت نامه دهخدا
(غَ کَ دَ)
خشت نیمه به قالب کردن برای تهیۀ نیمۀ آجر
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ زَ)
زبان آور. نطاق. بلیغ. (ناظم الاطباء). گشاده زبان. سخندان. حرّاف (در تداول فارسی زبانان). فصیح:
بشد مرد بیدار چیره زبان
بنزدیک سالار هاماوران.
فردوسی.
بجستند زآن انجمن هردوان
یکی پاکدل مرد چیره زبان.
فردوسی.
چنان چون ببایست چیره زبان
جهاندیده و گرد و روشن روان.
فردوسی.
کزین مرد چینی چیره زبان
فتاده ستم از دین خود در گمان.
فردوسی.
گفت که مسعودسعد شاعر چیره زبان
دیدی عدلی که خلق یاد ندارد چنان.
مسعودسعد.
- چیره زبان بودن، فصیح و بلیغ بودن. زبان آور و سخندان بودن:
که بسیاردان بود و چیره زبان
هشیوار و بینادل و بدگمان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(زَ)
عیب گو. (آنندراج). بدزبان. عیب گو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ زَ)
خوش زبان. بامحبت:
و آن خیره زبان رحمت انگیز
بخشایش کرد و گفت برخیز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شی وَ / وِ زَ)
شیرین گفتار و فصیح و بلیغ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیمه جان
تصویر نیمه جان
نیم جان: (مرد نیمه جان دهان گشود و گفت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیمه باز
تصویر نیمه باز
آنچه که اندکی باز باشد: نیمه مفتوح: (چشمانش خواب آلود و نیمه باز بود)
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که از خجالت و شرمساری و یا حماقت و یا جهتی دیگر نمی تواند تکلم کند
فرهنگ لغت هوشیار
تیززبان، زباندار، سخن گزار، سخنور، نطاق
متضاد: الکن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از نیمه باز
تصویر نیمه باز
نصف مفتوح
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از نیمه باز
تصویر نیمه باز
Ajar
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نیمه باز
تصویر نیمه باز
entrouvert
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نیمه باز
تصویر نیمه باز
少し開いた
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از نیمه باز
تصویر نیمه باز
פתוח חלקית
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از نیمه باز
تصویر نیمه باز
آدھا کھلا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از نیمه باز
تصویر نیمه باز
sedikit terbuka
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نیمه باز
تصویر نیمه باز
เปิดเล็กน้อย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از نیمه باز
تصویر نیمه باز
nusu wazi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از نیمه باز
تصویر نیمه باز
半开的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نیمه باز
تصویر نیمه باز
आंशिक रूप से खुला
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نیمه باز
تصویر نیمه باز
약간 열린
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نیمه باز
تصویر نیمه باز
aralıklı açık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از نیمه باز
تصویر نیمه باز
আংশিক খোলা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نیمه باز
تصویر نیمه باز
socchiuso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نیمه باز
تصویر نیمه باز
op een kier
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نیمه باز
تصویر نیمه باز
трохи відкритий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نیمه باز
تصویر نیمه باز
приоткрытый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نیمه باز
تصویر نیمه باز
uchylony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نیمه باز
تصویر نیمه باز
entreabierto
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نیمه باز
تصویر نیمه باز
entreaberto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نیمه باز
تصویر نیمه باز
angelehnt
دیکشنری فارسی به آلمانی